از آن وقت که آن خبر آمد تا ظهر درخود پیچیده بودیم.

مهدی، به مانند پیمبری که پیام حق با خود دارد، گفت: برویم مصلی؟

همانند تشنه‌ای بودم در بیابان و کسی آمده بود و می‌گفت: جرعه‌ای آب مینوشی؟؛ برویم.

رفتیم، سیاه‌پوش، درخود، با چشمانی جاری.

جمله اهل مصلی این‌گونه بودند.

خطیب بر فراز رفت: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم کن لولیک الحجه.

چشم‌ها جاری شد، صدای عزا و شیون بالا رفت و مگر فرو می‌نشست.

چه نسبتی است میان آن دعا و آدم‌هایی عزادار که به دنبال هم‌دلی می‌گردند تا در پناهش غم دل بگویند

 

-----

دوستی می‌گفت: بعد از 10 سال این اولین بار بود که گفتم برم نماز جمعه. جاذبه این مکان برای این جمعیت و این حال در چه بوده؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Nathaniel Melissa کوچه آخر آسانسور و کاربرد آن Aban98 اداره بهزیستی شهرستان قائم شهر shikpro فروش ورق اهن شيرواني رنگي گالوانيزه کرکره اي سياه ميل و ميليمت